اهل تهرانم
روزگارم بد نيست
ماندهام در تب و تاب شر و شورِ همه جا درهمِ مغشوشِ
شلم شوربايي!
***
من كلاغي ديدم
كه ويار شامپو داشت به جاي صابون
و پنير كوپني را ميفهميد
و خبر داشت ز اقصاي جهان
و به «كارتر» ميگفت: «قار» تر!
شهرداري ديدم
زرد ميكرد خيابان و دكاكين را
غاز را حس ميكرد
نردهها را برميداشت
باد لاستيكها را خالي ميكرد
دكه دستفروشان را ميبست
من نماينده شهري را ديدم
نطق ميكرد بلند
(نطق پيش از دستور)
و به يك جاده آسفالته شهري قانع بود
من سفيري ديدم
«دوغ» را با دوشاب تحليل سياسي ميكرد!
«كشك» را ميسابيد!
من وزيري ديدم كه گزارش ميداد
كه چه انجام شدهست
ـ و چه خالي ميبست!
شاعري ديدم من در هپروت
رفته از كاج بلندي بالا
چوبدستي در دست
به «ابوالقاسم فردوسي» ميگفت: الواط
و به رستم ميگفت:
«شعبان بيمخ»!
من به او ميگفتم:
«اي سخنهاي تو چون بعضي اشعارت سست
مرده را پشت سرش حرف زدن نيست درست»!
من رئيسي ديدم،
كه طبابت ميكرد
و وزارت ميكرد
و سفارت ميكرد
و وكالت ميكرد
و كتابت ميكرد
و صد و شصت و سه تا شغل دگر…!
من، همه، اينها را ديدم
وقتي كه نبودم خواب
يا اوليالالباب!